کانون مطالعاتی خانه توانگری
مولانا و کهن الگوهای یونگ تجربه دیدار با خویشتن این مطلب خلاصه ای است از مقاله ای که توسط دکتر صابر امامی پیرامون تطبیق کهن الگوهای یونگ (انیما و انیموس) و اندیشه های مولانا در فصلنامه هنر چاپ شده است. همانطور که قبلا گفته شد کهن الگوهای یونگ را در اغلب داستان های کهن و اساطیری میتوانیم ببینیم. اما ما بیشتر آن را در اساطیر یونانی و غیر ایرانی بررسی کرده بودیم. این مقاله به خوبی رد پای این اندیشه را در اشعار و داستان های مولانا بررسی میکند که خواندنش خالی از لطف نیست! دوستانی که مایل به خواندن مقاله کامل باشند میتوانم آن را برایشان ایمیل کنم. در اولین قصه دفتر مثنوی، سخن از پادشاهی میرود که به عزم شکار بیرون میرود و کنیزکی را بر راه میبیند. شاه شیفته کنیزک میشود، او را میخرد و به کاخ می آورد، اما کنیزک بیمار میشود؛ شاه حکیمان و طبیبان حاذق را جمع می آورد و از آنهامیخوهد تا او را درمان کنند. طبیبان مغرور از درمان بیمار عاجز میمانند و شاه مایوس از علم و قدرت بشری پا برهنه به سوی مسجد میدود و علاج کنیزک را از خداوند میخواهد. در میان گریه و زاری در محراب به خواب میرود، پیری را به خواب میبیند که به او بشارت آمدن حکیمی از آن سو را میدهد. سرانجام حکیم موعود میآید، کنیزک را معالجه می کند و علت بیماری او را که از علاقه به زرگری نشات میگرفت مییابد و کنیزک را درمان میکند. اما به دنبال این درمان، ما شاه را با کنیزک نییبینیم بلکه این پیر است که باقی میماند و در ادامه قصه، مولانا با آوردن نمادهایی مثل حصرت محمد (ص)، حصرف موسی (ع)، اسماعیل(ع) و خضر(ع) با معرفی شخصیت واقعی آن پیر، قصه را به پایان میبرد. توجه به کهن الگویهای یونگ، ما را در فهم بهتر معنای قصه کمک خواهد کرد. یکی از این صورت های ازلی که به نظر میرسد در این قصه نقش به سزایی دارد، انیما و انیموس است: از نظر یونگ، انسانی که مسیر تعالی فردانیت فردی خود را طی می کند، اگر مرد باشد اولین تصویری که از درون خود –به اصطلاح ما روح خود- مشاهده میکند، تصویر یک زن است، یا اولین بعد از ابعاد درونی آدمی که در دسترس هشیاری قرار میگیرد، چهره زنانه اوست. اگر به قصه مولانا برگردیم، پادشاه یک سلطان معمولی و فرورفته در دنیا و تجملان آن نیست. او علاوه بر اینکه سلطنت دنیایی دارد، در دین هم مقام دارد: بود شاهی در زمانی پیش از این ملک دنیا بودش و هم ملک دین کسی که در دین به مقام رسیده است، باید به مسائل آن سوی ظاهر، یعنی عالم باطن و دنیای اعماق و ژرفا حداقل آشنایی داشته باشد (بگذریم از اینکه خود راوی و کتاب حاوی قصه، در شکافتن و کاویدن و جستن و هدایت به ماورا است) پس باید شاه در ابتدای سیر و سفر درونی، -سیر انفس- به دیدار انیمای درون خودش برود یک کنیزک دید شه بر شاه راه شد غلام آن کنیزک جان شاه شاهد دیگری که نشان میدهد کنیزک بعدی از ابعاد وجودی خود شاه است، جملات اوست در خطاب به طبیبان (هرچند این جملات به ظاهر از محبت افراطی شاه بر میخیزند) اما اگر نیک دقت کنیم تعریض مولانا مبنی بر اینکه کنیزک پاره ای از خود وجود شاه است، کاملا در آنها نمایان است ...گفت جان هر دو در دست شماست، جان من سهل است جان جانم اوست دردمند و خسته ام درمانم اوست هرکه درمان کرد مر جان مرا برد گنج و در مرجان مرا میبینیم که در نهایت تقاضای درمان شاه متوجه یک جان میشود و او جان خودش است. شاه خود را بیمار و دردمند مینامد و درمان او از معبر درمان کنیزک میگذرد. انیما (همانند انیموس) میتواند دو چهره داشته باشد: مثبت و منفی. انیما در چهره منفی خود، میتواند بسیار مخرف باشد و روح را از رشد و تعالی باز دارد؛ اگر در چهره منفی خود ظاهر شود، میتواند صاحب خود را به سمت کارهای بی ارزش و ناپسند سوق دهد، و مرد را از شخصیت سالم و کامل مردانه اش تهی کند و در نهایت او را در جنبه های دهشت بار طبیعت سرگردان و بی مقصد رها سازد، سر انجام زندگی مردیکه دچار انیما ی منفی است در ناتوانی و اندوه و افسردگی و خطر تباهی قرار میگیرد. از قضا شاه قصه ما نیز، با انیمایی بیمار و منفی روبرو ست، که او را از همسویی با شاه باز داشته است: چون خرید او را برخوردار شد ان کنیزک از قضا بیمار شد ولی آیا انسانی چنین، در مسیر تعالی به بن بست میرسد؟ و تقدیر شاه در این سفر دشوار و طولانی، پاگیر شدن در همین ایستگاه اول است؟ پاسخ یونگ برای این پرسش منفی است. به نظر میرسد مولانا شاه را در مسیری قرار داده است تا در تلاش عمیق و جدی،با کشاندن نیروهای نهفته در ژرفای ناخودآگاهش، به سمت کشف و رشد خود در زندگی فعال خودآگاهش گام بردارد. و باز به پیشنهاد خود یونگ، مرد برای اینکه بتواند از چهره منفی مادینه، نقش مثبت بسازد و از آن در مسیر رشد و کمال بهره ببرد باید: «...به گونه ای جدی به احساسات، خلق و خو، خواهش ها و نمایه هایی که از آن تراوش میکند توجه کند، و به آنها شکل بدهد... و هنگامی که با بردباری و به مدتی طولانی چنین کرد، دیگر الهامات عمیق برآمده از ژرفای نا خود آگاه نیز مکمل اولین ها خواهد شد.» درست کاری که شاه قصه مولانا انجام میدهد. او با صبر و پذیرش هزینه مادی بی کم و کاست، اقدام به درمان و تغییر نگاه انیما میکند. اما طبیبان که دچار صفت شوم غرورند، و از حقیقت و خداوند دوراند، چگونه میتوانند شاهی را که خود در سیر و سلوک دستی دارد و ، کمک کنند. پزشکان دم از منیت زدند و خداوند برای شکستن غرورشان آنها را دچار عجز کرد. درمانشان نیز، یک درمان مادی است، با دارو گیاه برعکس طبیب بعدی که از طریق روانکاوی به معالجه کنیزک می پردازد نه به کمک هلیله و سکنجبین. شاه از اطرافیان و دنیای ظاهر (خود آگاه) مایوس میشود، سوی مسجد میدود. دقت کنیم که به کجا روی میآورد و آن هم چگونه؟ پابرهنه! شاه با چنین حالتی به مسجد میرسد که خود یک مرحله ابتدایی بریدن از بیرون است. شه چو عجز آن حکیمان را بدید پابرهنه جانب مسجد دوید شاه وقتی صمیمانه حاجت خود را با خدا در میان میگذارد، او را خوابی فرا میگیرد (و به خوبی میدانیم که خواب از جمله قلمرو های نا خود آگاهی است) و در میان خواب پیری، آمدن حکیمی را مژده میدهد. فردا وقتی میقات نزدیک میشود، حادثه که اتفاق می افتد توصیفی که مولانا ارائه میدهد، شکی در این نمی گذارد که شاه به مرحله عمیق تری از جان خود دست یافته است. در این قسمت داستان ابیات به قدری زلال و گویا هستند که حیف است اول آنها را زمزمه نکنیم؛ دید شخصی فاضلی پرمایه ای آفتابی در میان سایه ای می رسید از دور مانند هلال نیست بود و هست بر شکل خیال آن خیالی که شه اندر خواب دید در رخ مهمان همی آید پدید تعبیر بسیار زیبای «آفتابی در میان سایه ای» به یقین یک کهن آلگوی دیگر را با نام سایه تداعی میکند و باز براساس آموزه های یونگ انسان اگر بتواند در روند فرآیند فردیت، از پلیدی های خویش بگذرد، خواهد توانست به روشنایی وجودش دست یابد. اکنون آن پیر آیا گوشتمند و واقعی است، یا بدون پیکر و خیالی؟
Design By : Pichak |